جدول جو
جدول جو

معنی نشیمن کردن - جستجوی لغت در جدول جو

نشیمن کردن
(عَ یَ / یِ کَ دَ)
فرود آمدن و اقامت کردن. جای کردن. منزل کردن:
بفرمود تا ساز رفتن کنند
ز زابل به کابل نشیمن کنند.
فردوسی.
در چمن از بی دماغی دل ناشاد
صبحدمی گر کنم بسهو نشیمن.
طالب آملی.
، آشیانه کردن:
باز اقبالش نشیمن کرده بر هفت آسمان
هفت کوکب را گرفته زیر پر و زیر بال.
امیر معزی (آنندراج).
همچو مرغی از بر من می پرد
نزد بدعهدی نشیمن می کند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ هََ قَ)
مطمئن کردن. فارغ کردن. در امن و امان قرار دادن:
خورید و مرا یکسر ایمن کنید
که پیمان من زین سپس نشکنید.
فردوسی.
چو ایمن کند مرد را یکزمان
از آن پس بتازد بر او بی گمان.
فردوسی.
هر کو ز نفس خویش بترسد کس
نتواندای پسر که کند ایمنش
ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 228).
داماد ز نبیل زنهار خواست پیش... آمد و او را ایمن کرد. (تاریخ سیستان). اگر مرا...از بأس او ایمن کنی با تو بیایم. (کلیله و دمنه).
درره امن تو پیش آری هم
در ره بیم هم ایمن تو کنی.
خاقانی.
وعده ها و لطف های آن حکیم
کرد آن رنجور را ایمن ز بیم.
مولوی.
پس علیکش گفت و او را پیش خواند
ایمنش کرد و بنزد خویش خواند.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(خِ / خَ نَ دَ)
ناله و افغان کردن. گریه و زاری نمودن. (یادداشت مؤلف) :
ز بس کو همی شیون و ناله کرد
همه خلق را چشم پرژاله کرد.
فردوسی.
که من بر دل پاک شیون کنم
به آید که از دشمنان زن کنم.
فردوسی.
پشوتن چنین گفت با مادرش
که چندین چه شیون کنی بر سرش.
فردوسی.
از بد کرده پشیمان شو و طاعت کن
خیره بر عمر گذشته چه کنی شیون.
ناصرخسرو.
صحبت ناجنس آتش را بفریاد آورد
آب چون در روغن افتد می کند شیون چراغ.
صائب (از آنندراج).
ز شیونی که کند بخت من چه غم دارم
چو عندلیب کند ناله زاغ می رقصد.
محمدقلی سلیم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ اَ تَ)
علامت نهادن. علامت گذاشتن. علامت نهادن تا بازجستن آن آسان باشد. (یادداشت مؤلف) :
سوی چاهی کو نشانش کرده بود
چاه مغ را دام جانش کرده بود.
مولوی.
، اثر گذاشتن: علب، نشان کردن رسن بر پهلوی شتر و جز آن. (تاج المصادر بیهقی) ، تأثیر. (تاج المصادر بیهقی) ، نشانه قرار دادن با چشم چیزی را در تیراندازی. هدف قرار دادن. (یادداشت مؤلف). نشانه کردن. نشانه گرفتن، امضاء کردن. (یادداشت مؤلف) : محضری معتبر در دعوت مولانا نوشته تمامت علما و شیوخ و قضات و امرا و اعیان بلاد روم علی العموم نشانها کردند و باز به وطن مألوف و مزار والد عزیزش دعوت کردند. (افلاکی) ، نشان کردن بر مکتوب: توقیع. (از یادداشت مؤلف) ، نامزد کردن دختری را. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
نشان گذاشتن علامت گذاشتن، توقیع کردن برنامه و مکتوب، مهر کردن امضا کردن: و تا دست بکار برد پای فرازمین نکرد قلم تا بر کاغذ نهاد قلم در ملک کشید و تا نشان کرد علامت خیر کس ندید، انگشتری یا حلقه برای دختر نامزد خریدن و در انگشت وی کردن بنشانی نامزدی نامزد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشان کردن
تصویر نشان کردن
((نِ کَ دَ))
علامت گذاشتن، مهر کردن، نامزد کردن، برگزیدن
فرهنگ فارسی معین